ناهید احمدپناه، فعال حوزه میراث فرهنگی و گردشگری و پژوهشگر حوزه سازهای آبی در یادداشتی برای میراث آریا نوشت:بیستوششم اسفند است؛ از گرگان راه میافتیم. از بلوار ناهارخوران به سمت گلشهر، سپس جرجان و جادهی گرگان–مشهد. ده کیلومتر جلوتر، به فرعی توسکستان میپیچیم؛ همان مسیر پیچدرپیچ محبوبم. دکمههای ژاکتم را میبندم و دستهایم را محکمتر دور لیوان چای حلقه میکنم. درختان توسکا اینجا حریم نگه میدارند؛ نه تنگ و خفه، که آزاد و بخشنده، با فضایی برای نفس کشیدن.
پس از چند کیلومتر پیچهای باریک و ترسناکِ چهلوپنج درجه، به قله میرسیم و من مسحور کوهستان میشوم. همهجا سفیدپوش است، اما میدانم اردیبهشت، تپههای سبز و سنگ و گلسنگ رخ خواهد نمود. کودکانه از صخرهای به صخرهای میپرم و با چشمان بسته از موسیقی آرام طبیعت سرمست میشوم. توقف میکنیم؛ «عکس نمیگیری؟» چرا! چند عکس میان برفها، چند گلولهی برفی، دستهای یخزده، و دوباره پناه به ماشین. دستم را از دستکش چرمی بیرون میکشم؛ سرخ شده. لای ژاکت پنهانش میکنم تا گرم شود. چشمها را میبندم و وقتی باز میکنم، جز خاک کویر چیزی نیست؛ آسمان آبی، تنها ابری کوچک که هرچه پدال گاز فشرده میشود، دورتر و دورتر میرود و در نور طلایی جاده ناپدید میشود.
خلیج و تالاب، جنگل و کوهستان، کویر و دشت و تپهماهور؛ خورشید و ابر، نارنج و گلاب؛ آفتابگردان، برنج، پنبه، کلزا و خاویار؛ شتر، گاومیش و ماهی خاویاری... هرچه رنگ به رنگتر، اینجا خواهی یافت. بهراستی که گلستان، نگارستان ایران است.
اگر از تهران میآیی، در پلیسراه نوکنده، از ماهیهای قلابشدهی دستفروشان بندرگز تا سبدهای انجیر و ظرفهای تمشک، و از «سلام و خوش بمو»ی اهالی لب جاده درمییابی که هیچ غریبه نیستی. واژهها هرچه کشیدهتر، صمیمیتر.
حتماً سری به تنها اسکلهی چوبی بزن؛ جایی که قدمزنان تو را به رویای پرواز پرندگان مهاجر میبرد، بهویژه اگر مسافر پاییز باشی. نگاهت را به افق بدوز، خط صورتی آب را بجو، و در سکوت، گوش به فریاد فلامینگوها بسپار.
اینجا هنوز انگار مازندران است. اگر مسیرت را کمی منحرف کنی به بندرترکمن، بیهیچ ویزا وارد سرزمینی دیگر میشوی. زنان ترکمن با پیراهنهای بلند و خوشرنگ و روسریهای بزرگ نقشدار، قامتشان را آراستهاند. اگر حلقهای زیر روسری دیدی، بدان که حلقهی پیوندی است محکم. اگر وقت داری، کمی دورتر به مرز اینچهبرون و بازارچهی مرزی خواهی رسید.
به گرگان که رسیدی، سفارش لازم نیست؛ ناهار و شام اگر نه، دستکم یک لیوان چای در ناهارخوران سرسبز مهمان باش. پیش از آن، شیرینیهای سوغات خوشمزه را فراموش نکن: حلوا قماج گرگان، پشتزیک، حلوا گردو بندرگز و کردکوی، قتلمهی ترکمن... حیف است تا اینجا آمدهای و سری به مزار استاد لطفی نزنی. خواهناخواه در مسیر، بافت قدیم گرگان و خانههای آجری زیبا را خواهی دید.
اگر پاییز مسافر باشی، رنگها را در النگدره خواهی دید؛ مردمی رنگبهرنگ و لهجهبهلهجه، همچون درختان توسکا. جوانان زیبا و شیکپوش، اهل دل، که همچون توسکستان حریم هم نگه میدارند و تفاوتها را میفهمند. از هزارجریبی و وزواری، مازنی و طبری، ترکمن، سیستانی، شاهرودی و دامغانی، بلوچ و کرد و آذری، مشهدی و قوچانی تا تاجیک و افغان، سالهاست کنار هم بالیدهاند. اینجا هیچکس احساس غربت نمیکند؛ خیالت راحت.
اگر مسیرت به مشهد است، در گنبد، میل گنبد را خواهی دید. و اگر مشتاق بلندترین آبشار خزهای ایران باشی، آبشار کبودوال علیآباد در انتظار توست؛ پای رفتن میخواهد، نه چرخ خودرو. از جنگل گلستان که گذشتی، دمی بنشین و نفس تازه کن. از گرازهایی که نزدیک میشوند نترس؛ خوراکی برایشان مهیا نکن. بگذار به حال خود باشند و تو فقط از دیدن طبیعت وحشی لذت ببر.
انتهای پیام/
نظر شما